my idea about life
Tuesday, November 06, 2007
 
بچه که بودم مامانم یه میز ارایش کوچیک رو از یه خانواده که داشتن وسایلشون رو می فروختند به مبلغ 2500 تومن خرید ، حدودا 8 سال پیش فریبا وقتی برای خودش سرویس خواب گرفت میز ارایشش رو داد به من ، من هم مال خودم رو دادم به ملینا . چند روز پیش یه سرویس جدید گرفتم و تصمیم گرفتم مال خودم رو بدم به ملینا که الان بزرگ شده . وقتب بهش گفتم خوشحال شد و گفت اتفاقا من هم تصمیم داشتم این میز کوچیکه رو بدم به دختر بچه سحر :) ی
می
 
Saturday, August 04, 2007
 
چه اشکال داره دستهامون بر اثر خوردن گردوی تازه سیاه بشه وقتی که لذت گردو خوردن اهمیت بیشتری از ظاهر دستامون داره
 
Saturday, March 17, 2007
 
بد حال بودم، اونقدر بالا اوردم که اخر سر کلی صفرا بالا اوردم به زور سرم زنده موندم . اون وقت هی بگید که این دختره دیر به دیر آپ می کنه و فلان و بهمان . حتما باید اینها رو بگم تا بفهمید
 
Sunday, January 21, 2007
 
خاطره دیگه این که به نیلوفر یه مشت پودر لباس شویی دادم و گفتم این یه خوراکی جدیده که بابا خریده نیلوفر خورد و گریه کرد . البته اون موقع خودم هم بچه بودم
 
Friday, December 22, 2006
 
پنج شنبه سرم درد می کرد از محل کارم که امدم بیرون به یه پیرزن کمک کردم و نایلون های خریدشو بردم تا خونه اش ، بعد یه دفعه ای سر دردم خوب شد
 
evryting that i know

ARCHIVES
11/01/2003 - 12/01/2003 / 06/01/2005 - 07/01/2005 / 07/01/2005 - 08/01/2005 / 08/01/2005 - 09/01/2005 / 09/01/2005 - 10/01/2005 / 10/01/2005 - 11/01/2005 / 11/01/2005 - 12/01/2005 / 12/01/2005 - 01/01/2006 / 01/01/2006 - 02/01/2006 / 02/01/2006 - 03/01/2006 / 03/01/2006 - 04/01/2006 / 06/01/2006 - 07/01/2006 / 07/01/2006 - 08/01/2006 / 08/01/2006 - 09/01/2006 / 09/01/2006 - 10/01/2006 / 10/01/2006 - 11/01/2006 / 12/01/2006 - 01/01/2007 / 01/01/2007 - 02/01/2007 / 03/01/2007 - 04/01/2007 / 08/01/2007 - 09/01/2007 / 11/01/2007 - 12/01/2007 /


Powered by Blogger